Wednesday, November 23, 2011

روزی که رفت بر باد ، روزی که ماند در یاد

یادم نمی آد که کی بود شروع کردم به نوشتن . حتی یادم نمی آد که کی شروع کردم به ننوشتن . الان که بعد از مدت های بسیار زیاد لیست سلایق و علایق ضبط شده در پروفایل اینجارو می خونم فقط رگه هایی از یه گذشته ی فراموش شده به نظرم میاد . در لیست کتاب های مورد علاقه اسم چخوف وجود داره در حالی که ازش 2 داستان هم یادم نیست . در بین خواننده ها اسم باب دیلن و نامجو هست ، تو بین فیلم ها کرش . یادم نمی آد . هیچی یادم نمیاد که چرا از باب دیلن خوشم اومد ، کی کرش رو دیدم ، کدوم داستان چخوف رو خودنم و کی شروع کردم و کی تموم. اما یک چیزی از این گذشته ی نامعلوم رو خوب یادمه . در قسمت توضیح درباره ی خود نوشته شده که : مارسلون ریزه ، می توانست پسر خوبی باشد ، ولی متاسفانه ، بی موقع سرخ می شد.
واضحا این یک توضیح نسبتا بی معنا برای یک خواننده و یک خاطره تلخ ( خاطره ی زمانی حقیقت درد آور ) برای من بود . روز های سرخ شدن از تمسخر ، روز های بلوغهای زودرس و دیررس ، روز های رعشه در هنگام صحبت با یک دختر ، روزهای آغاز تضاد ها .
عامدانه یادم نمی آد . این می تونه یک دلیل قوی باشه برای این پاک شدگی ها. شاید ذهن من به طور اتوماتیک مجهز به یک سیستم پاک کنه . پاک کردن چیز هایی که زمانی روانم رو سایش می داد .
اما نوشتن در زمان این دردهای (شاید الان) ساده لوحانه ، درمان که نه ، مرهم هم که نه ، شاید تخلیه ی روانی بود بر فکر های بسیار و جواب های اندک . همین جواب های اندک بود که من رو به حالی گذاشت که دیگه هیچی ننوشتم . یک ویژگی ثابت من این بود که هر چی نوشتم مصداق بارز "بعد از خواندن بسوزان " شد . هیچ کدومشون بعد از نوشتن رضایت خاطرم رو فراهم نکرد ، همش به خودم نالیدم و توپیدم که تو که مقدمه ای هم بر این مسائل نمی دونی چجوری تحت عنوان "نقاد" افاضاتی می کنی و (حداقل) خودت رو اذیت می کنی .
شاید همین ها بود که یک روز از وبلاگ رفتم و دیگه هم چیزی ننوشتم . حتی بعد از کنکور.
حالا اما زمان رنج های جدید فرا رسیده . تضاد فرم های زندگی ، تضاد انتخاب تاکتیک های به کلی پرت ، بحران ها و الباقی . همین حالا شروع نشده ولی مدتیه که فشار ه بیشتری میاره . با اینکه قبلن ها را عامدانه یا غیر عامدانه فراموش کردم و یا صرفا تصاویری از اون دوران یادمه ، این یادم نرفته که نوشتن همواره تخلیه ای بود بر این فشار های (نسبت به زمان) گزنده . وسواس خوب نویسی از بین نرفته و انزجار از همین سطور بالا الان هم شامل حال من شده ، اما اسم وبلاگ خود مجوزی است برای کنار رفتن وسواس . خود درگیری ها یعنی ضرورتا بی جوابیه محض در هنگام شروع . بی جوابی در عین هجوم افکار.
شاید جوابی از این ها عایدم شد و شاید هم جوابی وجود نداره ، اما نوشتن شاید خود انتقالی باشه از جنگ درونی به جنگ برونی . فریاد زدن جواب نیست ، اما شاید نتیجه ی این فریاد و تخلیه روانی در درونش پاسخی بسازه برای بیرون رفتن از هجوم افکار و شاید نوشتن باذات پاسخی است بر این رنج هایی که می بریم.
نوشتن یادم نرفته.