Thursday, November 24, 2011

لذت و سرگرمی

در شروع دوران دبیرستان بود که یک حس جدید ، توام با حسرت و شوق ، گریبانم را گرفت. حسی بود در مقابل این اتفاق که من در زندگی خودم "شاد" نیستم و "لذتی" نمی برم و بقیه ی آدم های اطرافم به انواع مختلف مشغول فعالیت های سرگرم کننده هستند. میل به سرگرمی و لذت در من وجود داشت اما این فقط یک حس بالقوه بود و برای ارضاء این حس هیچ عمل خاصی انجام نمی دادم . به جای این کار ها کتاب می خوندم و به مسائل هستی شناسی وبا تضادهای ابتدایی ذهنی د رگیر بودم . طبیعتا این چنین مسائلی برای آدم های "سرگرم " اطراف من به غایت مسخره بود و من هم به عنوان یک قاعده ی ثابت اعتمادی به کار خودم نداشتم و علاوه بر اون به این فکر می کردم که من نه تنها در دنیای آدم های سرگرم جایی ندارم که از این طرف آن قدر هم به جواب سوالی نرسیدم که دلخوشی برایم ی وجود داشته باشد . این حس تمام و کمال یک حس وا ماندگی بود. امیال جنسی و روحی جذاب ، عمل منفعل.
اما حالا که بعضی از این لذایذ متنوع سرگرمی را چشیدم و سن ام هم از سن ابتدایی بحران دور شده به این نتیجه رسیدم که یک زندگی سرگرم کننده برای افراد و موقعیت هایی قابلیت حصول دارد که از رنج و دغدغه و سوال و تضاد به دور باشند و این لزوما یک صفت منفی نیست ، صرفا تفاوتی است در شخصیت افراد و نوع نگرسیتن . همان طور که آگاهی زوری برای انسان سرگرم پدیده ای بی معناست ، برای انسان آگاه ( نه به معنای مثبت که به معنای خنثی) لذت بردن از سرگرمی ها جز به معنای یک ماده ی مخدر ، نا شدنی است . شروع تفکر دومینویی است که موتور تضاد را روشن می کند ، بسته به موقعیت ذهنی فرد ، این درگیری های درونی در حیطه های مختلف شروع شده و مدام پیش می روند . جمله ی به غایت درستی است که " آگاهی همیشه دشمن است " ، دشمنی برای افکار قبلی که شاید به راحتی دود می شوند و به هوا می روند.
نمونه ی بارز هم چنین اتفاقی که فکر می کنم برای افرد زیادی یاد آور تجربه هایی مشابه است ، مسئله دین و خدا و امثالهم بوده . به احوال خودم که درون دوران فکر می کنم چیز هایی که یادم می آید تشویش ها و فکر ها و نفرین های مداوم است . اگر خود ارضایی کنم خدا من رو می بخشه ؟ اگه نباشه چی ؟ اگه نباشه من آزادم هر کاری کنم . اگر نباشه بنیان های اخلاق بی معنا می شه . اگه نباشه دیگه مامانم رو وقتی بمیره نمی بینم . اگر تو قبر زنده موندم چی ؟ و هزاران سوال مشابه . در شرایطی مثل این شرایط فکر به لذت مثل فکر دنبال کردن برنامه ی تلویزیونی مورد علاقه است وقتی که کل خانه در آتش شعله ور شده.
در مقابل این نظر ممکن است فردی مثل خیام به ذهن ما خطور کند که به دلایل و شواهد مختلف هم فیلسوف بوده و هم دانشمند و علاوه بر این ها صاحب نظری که مشخصا دعوت به بی خیالی و کمتر فکر کردن است . اما این نظر ابدا به معنای نفی جملا ت بالا در مورد تضاد تفکر و سرگرمی نیست چرا که این ایده خود حاصل یک آگاهی است ، آگاهی ای که جواب آن "انگار" همان سرگرمی اولیه است ولی به نظر من نیست . راه اول یک راه غریزی است ، یک راه بی اراده ، یک راه نا آگاهانه . اما راه دوم حاصل از مجموعه ی افکار و آگاهی ها حاصل شده پس این فرم در ذات با فرم ابتدایی در تضاد است .
این ها را گفتم که یاد آوری کنم که من توانایی زندگی پر از رابطه جنسی و مستی و خنده و پارک آبی و ماری جوانا را ندارم ، و البته این به منزله ی تجربه نکردن مورد های بالا نیست . بحث بر سر نوعی از زندگی است که "خود " زندگی همین هاست . شاید قبلنها فکر می کردم که این به منزله ی برتری انسان آگاه بر نا آگاه است و شاید قبل ترش فکر می کردم که به منزله برتری انسان لذت برنده از من الکی مشغول ، اما امروز به این نتیجه رسیده ام که این صرفا یک جبر مغزی است و نه یک رابطه برتر - بدتر ی . من توانایی بازگشت از فکر های تضاد بر انگیز ذهنی را ندارم و نخواهم توانست با "لذت" بردن بر این افکار فائق شوم ، مگر آنکه طی زمان تفکر خیامی - زوربایی بر این تضاد ها چیره شود و آگاهانه خود را به دیوانگی بزنم به این عقلی که مارا اداره می کند . و هم چنان آگاهی یک دشمن لعنتی است .

4 comments:

  1. احساس میکنم آگاهی فقط جنبه ی دشمن لعنتی رو داره برام و دیگه حتی نقش خودش یعنی آگاهی رو نداره. واسه همینه که الان خیلی خیلی دلم می خواد همه ی در .ها روببندم روی آگاهی

    ReplyDelete
  2. منظور اینه که مدام دجار تکمیل و تغییر می شه آگاهی ، اگه این جوری بشه خب مدام آگاهی تغییر می کنه . حرف منم اینه که وقتی وغدغه ای واقعی وجود داشته باشه نمی شه ازش دوری کرد و اگر دوری ای هم می شه موقته .

    ReplyDelete
  3. این مشکل دقیــــــقا مشکل منم بود و هست...ما ام دنبال لذتیم. اما سطح لذت برای آدمای مختلف فرق میکنه. وقتی یه چیزایی رو بیشتر بدونی طبیعتا نمیتونی مثل بقیه لذت ببری.
    من کم کم دارم یاد میگیرم که به سمت چه لذت هایی باید برم و چه جور تعادلی بین لذت هام و دغدغه هام برقرار کنم..فک میکنم کاری که ما باید بکنیم اینه که زندگیمون رو با دغدغه ها و نیازهامون منطبق کنیم. اینطوری خود به خود عشق و لذت زندگی ام پیداش میشه. البته حرف گنگیه! باید حسی درکش کرد!

    ReplyDelete
  4. من می گم که برای کسی که دغدغه ی ذهنی داره سرگرمی یک چیز نا مشخصه بی معناست . کاری که ما می خوایهیم بکنیم ارضای دغدغه هاست و شاید اینرو بشه اسمشو گذاشت نوعی از لذت. لذت جدی شاید!

    ReplyDelete